Bullog

خُل‌نگِار

قصه یکی از اون قفل‌هایِ نبسته 4.8 (4)

چند تا؟ چقدر؟ چند متر؟ چه تعداد؟ چند سال؟ چند ساعت؟ چه مقدار؟  

 

این قفل‌ها چند خاطرة گم‌شده، چقدر رازِ نگفته، چند متر فیلمِ بر پرده نیومده، چه تعداد مصراع شعر نگفته، چند سال افسانة یک کلاغ Read more

آمین 5 (3)

–         اغلب گفته می‌شود که این عشق است که دنیا را بر مدار خود برقرار می‌سازد. اگرچه درست‌تر آن است که بگوئیم این دوستی‌ست که ما را بر مدارِ دنیا استوار Read more

شکنجه‌هایِ رخت‌خوابی 5 (7)

–         پس چی شد این که اون موقع‌ها می‌گفتی تختِ کوئینِ من احتیاج به یه کوئین داره؟ –         بگم غلطِ زیادی خوردم بی‌خیالِ Read more

کارِ بزرگ 4.5 (2)

(برای آقای لوبیتز)

  هیچ‌کس نفهمید چشه! هرگز کسی یک لحظه هم فکر نمی‌کرد که «اندریاس» ممکنه افسرده باشه. واسه اینکه شخصیت شوخی داشت و لبخندش همیشه اونجا بود. حتی وقتی خودش با پای خودش رفت به بیمارستان دانشگاه Read more

خونه 5 (5)

  اینجا بویِ عید و عیدی نمی‌آد. خبری از بویِ توپ و کاغذ رنگی هم نیست. همه قلّک‌ها از قبل شکسته شدن. اینجا کسی به کسی سکه عیدی نمی‌ده. کسی قاشق نمی‌زنه. بتهٔ نور شده کُپهٔ نمور. نه باغچه Read more

Remorse 5 (2)

So u wanna know what’s my greatest regret in life? Okay; here it is:   “It was half past three in the afternoon when I met her. We were just past the Old Town Square and were enjoying the Read more